شعر . داستان.. مهرداد اوستا
شعر . داستان.. مهرداد اوستا

شعری زیبا از مهرداد اوستا:

 

وفا نکردی و کردم خطا ندیدی و دیدم

شکستی و نشکستم" بریدی و نبریدم

اگر زخلق ملامت و گر ز کرده ندامت

کشیدم از تو کشیدم" شنیدم از تو شنیدم

 

کی ام" شکوفه اشکی که در هوای تو هرشب

ز چشم ناله شکفتم" به روی شکوه دویدم

 

مرا نصیب غم امد"به شادی همه عا لم

چرا که از همه عالم "محبت تو گزیدم

 

چون شمع خنده نکردی"مگر به روز سیاهم

چون بخت جلوه نکردی مگر ز موی شپیدم

 

به جز وفا وعنایت "نماند در همه عالم

ندامتی که نبردم "ملامتی که ندیدم

 

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل

ز دست شکوه گرفتم"به دوش ناله کشدیم

 

جونی ام به سمند شتاب می شد و از پی

چو گرد از قدم او"دویدم و نرسیدم

 

به روی بخت ز دیده"ز چهره عمر به گردون

گهی چو اشک نشستم"گهی چو رنگ پریدم

 

وفا نکردی و کردم"بسر نبردی و بردم

ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟؟؟

شعری زیبا از مهرداد اوستا:

 

وفا نکردی و کردم خطا ندیدی و دیدم

شکستی و نشکستم" بریدی و نبریدم

اگر زخلق ملامت و گر ز کرده ندامت

کشیدم از تو کشیدم" شنیدم از تو شنیدم

 

کی ام" شکوفه اشکی که در هوای تو هرشب

ز چشم ناله شکفتم" به روی شکوه دویدم

 

مرا نصیب غم امد"به شادی همه عا لم

چرا که از همه عالم "محبت تو گزیدم

 

چون شمع خنده نکردی"مگر به روز سیاهم

چون بخت جلوه نکردی مگر ز موی شپیدم

 

به جز وفا وعنایت "نماند در همه عالم

ندامتی که نبردم "ملامتی که ندیدم

 

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل

ز دست شکوه گرفتم"به دوش ناله کشدیم

 

جونی ام به سمند شتاب می شد و از پی

چو گرد از قدم او"دویدم و نرسیدم

 

به روی بخت ز دیده"ز چهره عمر به گردون

گهی چو اشک نشستم"گهی چو رنگ پریدم

 

وفا نکردی و کردم"بسر نبردی و بردم

ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

---------------------------

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار

ازدواج می گذارد. دختر جوان به دلیل رفت و امد هایی که به در بار شاه داشته

پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او

پیشنهاد ازدواج می دهد.

دوستان نزدیک اوستا که از این جریان با خبر می شوند

به هر نحوی که اوستاا متوجه خیابت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی

او را با نامزدش تغییر بدهند.

ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود.

تا این که یه روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش نامزد خود را در لباسی که

هدیه ای از اوستا بوده در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص در بار میبیند

مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده وتبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.

سال ها بعد از پیروزی انقلاب وقتی شاه از دنیا می رود زن های شاه از ترس فرح هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه

در همین روزها نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود.

و در نامه از مهرداد می خواهد که او را ببخشد

مهرداد نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می نویسد

حالا یه بار دیگه شعرو بخونید... 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نويسنده : iman